درختچـه خوشحال انار
م س ت . ن و ش ت
دلم میخواست دستشو بگیرم و ببرم اونجا ... تو تموم راه بهش بگم چشماش بسته باشه ... بهش بگم جر نزنیا ... اونم بگه باشه ... وقتی اونجا رسیدیم دوباره قلبم تند تند بزنه ... دوباره دلم یه لبخند پک و پهن بشه سر تا پاش ... بعد بگم چشماتو باز کن ... بگم فلانی اینجا همون جاییه که همش محو اونم ... اینجا همون جاست که دوباره زندگی رو به دستای بی رمقم برگردوند ... عشق اینجاست فلانی ... عشق اینجاست ... فلانی عشق سخته اما آسون ... هی فلانی .. اگه غش کردم و افتادم نترسیا ... فقط خوشحال باش .. به نهایت آرزوم رسیدم اگه واسه همیشه تنم تسلیم شده باشه که روحمو آزاد کنه بره پی آنجا که باید ... فلانی خدافظ ... راستی .. من اصا دنیا رو دوست نداشتم ولی خیلی باهاش کیف کردم ، بیشتر خیلیای دیگه ... چون ساخته ی معشوقم بود ...
دلت میخواد برات یار واقعی رو توصیف کنم ؟
از دستم خسته نمیشه هیچ وقت . وقتی چیزی توی دلمه بدون اینکه بگم تا تهشو میدونه بدون ذره ای نقصان . هیچ وقت تنهام نمیذاره حتی توی قبر . واسه نگاه کردن بهم پلک هم نمیزنه . معنی عشقو خیلی خیلی خوب میدونه و بیشتر از همه میدونه و بهتر از همه بلده عاشقی کنه و بیشتر از همه معشوقی کنه و لیاقت معشوقی رو بیشتر از همه داره . معنی عشقو خیلی خیلی خوب میدونه چون خالق اونه . درحالیکه میدونه چه زیاد دوسش دارم ازم زده نمیشه یا نامردی نمیکنه یا مثلا جفتک نمیندازه و دلش از سنگ نمیشه . میدونه چی برای من بهترینه و چی بدترین چون داناترینه . اول و آخرین رفیق . تکیه گاهی استوار تر از سنگ و کوه . کسی که نفس هامو میشماره . کسی که منو بخاطر خودم میخواد نه خودش . هررررررچییییییی بخوام بهم میده . بدی هامو میبینه و به روم نمیاره . همش منو میبخشه و میگه بیا بغلم ....
کافی نیست این نوشته واسه وصفش
ولی همین نوشته واسه قانع کردن هر آدم صاحب عقلی کافیه .
م 1 و 2
بسم الله
ای جامه به خود پیچیده !
شب را ، جز کمی ، به پا خیز ...
1و 2 *مزمل*
اول از همه .... به نام نامی ات ای الله من ... از تو ممنونم که باز او را که پر از راز های توست به من برگرداندی ... قرآن حکیم و شیرینت را ... دلم چقدر برایش لک زده بود ... برای حرف های روانش از زبان مکارم شیرازی و تفسیر های مختصرش برای تنبلی مثل من ... و برای بوییدنش ...
خدای جانم باز هم خطاب به والاترین معشوقش قرآنش را رقم زد ... ای جامه به خوذ پیچییده ، محمد والاست ... محمد امین روزی دلش از کافران سبک دل و سبک مغز گرفت ... جامه ای به خود پیچید و به استراحت پرداخت ...
ای محمد من ... ای جامه به خود پیچیده ...
برخیز و گوشه نشینی را رها کن ...
من با تو ام ... مثل همیشه ها ...
به تو گفته بودم که " از صبر و نماز کمک بگیرید " ==> 153 بقره
غصه را کنار بگذار
بلند شو در شب و نماز بخوان
نجواهای شبانه ...
رازهایی که فقط بین من و توست ... بیا برویم رویا ببینیم ...
هر چه بخواهی به تو می دهم ...
فقط بیا
فقط برخیز
صبور باش
در شب نماز شب اقامه کن
تا در روز به تو روزی های چندین برابر بدهم
تلاش های تو در شب
در روز ثمره های چشم گیر می دهد
محمد امین من ...
دیگر بر خود جامه نپیچ و در گوشه ای به غصه نگاه نکن .
* الحمــــد لله . . .
می مانم ... و نفس می کشم ... فقط به خاطر خواستن تو .
* اون دفه ک زنگ زدم به خالم و گفتم میخوام برم کربلا ، با تعجب پرسید با کی ؟ گفتم با خدا ! من و خدا دو تایی ! خندید و گفت ایشالا باهم میریم یه بار ... به مامانمم همینو گفتم ... مامانم ک لحن جدی منو دید چشاش داش از حلقه میزد بیرون ... نمیدونم چرا باورت ندارن ... البته میگن دارنا ...
* من میدونم خدا ... ک تو اگه بخوای هرچیزی میشه ... اینکه الآن یاسر پیشم نیست بخاطر این نیست ک اون نمیخواد یا نمیتونه بیاد جلو یا مردونگیش زیر سواله و جربزش ... بخاطر اینه ک تو نخواستی ... مثل همون آیه ای ک صبح بهم نشون دادی " قطعا هر کس در آسمان ها و زمین از آن خداست ... " یعنی من ، یاسر ، همه تو مشتتیم ... تمام شد و رفت .
*
دمنوش اصیل ایرانی پنج هزارتومنی با گلوم ساز ناسازگاری زد ... از سرفه کبوذ شدم ... بچه ها اول فک کردن دارم مسخره بازی درمیارم ... فکرشو بکن ، چن دونه خاکشیر کوچولو ، به اون ریزی ، داشت باعث میشد ک غزل خداحافظی بخونم ... زکیه و شیوا واقعا ترسیده بودن و با صدای لرزون حرف میزدن و سفت تر و سفت تر میزدن توی کمرم ... دردم میومد و هیچ کاری ازم ساخته نبود ... یه عجز تمام و کمال ... یهو آروم شدم ...
توی گوشم زمزمه کرده بود : بمون ... هنوز بمون و نفس بکش ...
* آقای من ... سرور من ... ای بهتر از فرشته ها ... میلادت مبارک ... منو ببخش بخاطر همه ی سالایی که رفتم توی خیابون و سرمست از بوی اسفند و بوی خاک نم ناک خیابون ، درحالیکه صدای مولودی داشت گوشامو کر میکرد ، یه گوشه می نشستم و شله زرد میخوردم ... و بعدش چند نوع شربت ... و بستنی و دوغ و گوشفیل ... و درحالیکه نمازم قضا شده بود به تلویزیون خیره بودم که ببینم فلان بازیگری ک به مناسبت میلادت دعوت کردن چه فیلمایی واسه اکران آماده کرده ... و با خیال اینکه فردا تعطیلم با لبخند سرمو میذاشتم رو بالشت .
چه چشم گفتن به تو شیرین است
هی فلانی ... هی بهمانی ... من به خاطر هیچ کدامتان ذره ای تغییر نمیکنم "فقط" بخاطر اینکه بیشتر دوستم داشته باشید ... من همینیم که هستم ... و همیشه راه برای ترکم جلوی پایتان دراز است ... من هیچ وقت کسی را به زور توی زندگیم نگه نمیدارم ... راه همیشه باز است .
اما . . . برای تو . . . برای تو ای الله شیرین من . . . چشم پشت ِ چشم . . . اطاعت پشت اطاعت
چون تو همه نیستی
تو فقط و فقط یکی هستی
چه چشم گفتن به تو شیرین است
همه کس من تویی ... آره اصلا تو همه هستی و این را همه نمی فهمند ........
* خدای پروانه های رنگارنگ ... به رضوان کوچکت لیاقت خواندن قرآنت و تفسیرهاش را عطا کن که دق می کند وگرنه . تو خوب می شناسی اش ... دوستت دارم و این زیباترین اعتراف رضوان توست
ف 18
بسم الله
خداوند از مومنان (هنگامی که در زیر آن درخت با تو بیعت کردند) راضی و خشنود شد . خدا آنچه را در درون دل هایشان (از ایمان و صداقت) نهفته بود می دانست ، به همین خاطر آرامش را بر دل هایشان نازل کرد و پیروزی نزدیکی به عنوان پاداش نصیب آن ها فرمود .
18 *فتح*
ای خالق ِ آرام ِ دل ها ... ای خدایی که به من یاد دادی آرامش یعنی دلت آرام باشد نه اتفاق های اطرافت و نه ظاهر زندگی ات ... آرامش یعنی دلت قرص و محکم باشد ... یعنی تکیه زدن به جبروت تو و نگاه کردن به عظمتت و کیف کردن ... و تو آرام ِ آرام ِ دل هایی ...
آرامش من .. ای کسی که بر تو پوشیده نیست عمق دلم ... دستم بگیر و ببر با خود.......
آرامش من .. می طلبم رضایت تو را و خشنودی ات را ... و نه خشنودی بندگانت ... جـــــــاست یو
ن 113
بسم الله
اگر فضل و رحمت خدا شامل تو نبود ، گروهی از کافران قصد آن داشتند که تو را گمراه کنند ، ولی آنان جز خود را گمراه نکنند و هیچ زیانی به تو نرسانند . و خدا بر تو کتاب و حکمت نازل کرد و چیزهایی به تو آموخت که از این پیش نمی دانستی و خدا لطف بزرگ خود را بر تو ارزانی داشت .
113 *نساء*
در برابر تو حقیرم ... واسه اثبات حقارتم همیشه تصور میکنم که
من الآن تو یه کره خاکی زندگی میکنم که اون کره جزئی از یه منظومس با سیاره هایی که چندین برابر کره ی خاکی منن و اون منظومه مثل نقطه ای میمونه تو یه کهکشان و اون کهکشان ریز تر از یه نقطه توی خلقت و آفرینش ... و فاجعه اون جاییه که تو از همه اینا بزرگتری خدای با عظمت من
من بهت نیاز دارم ...
نیازی که از هوا واجب تره ... دلم می خوادت ... اما ...
خدا تو میدونی که من بدون مهربونیای تو از پس خودم برنمیام هیچ وقت .. ای خدایی که نفس هام با اجازه ی اون متولد میشن ، دستمو ول نکن ... :(
خطاب این آیه به محمد زیبای تو که بهترین انسان و نزدیکترین به توئه بوده و من فکر میکنم که زمانی که حتی محمد پاک هم در معرض گمراهی بوده ، پس من چی؟؟ من چقدر در معرضشم ؟؟؟
و مهم تر از اون اینکه تو محمدت رو از گمراهی نجات دادی ....
ای پر شکوه ... مگه من جز تو کس دیگه ای رو هم دارم که نجاتم بده از همه چیز ؟
با من حرف بزن
دیروز از همون روزا بود . از اون روزایی که من بد میشم و خدا هی بهم خوبی میکنه تا بلکه برگردم ... از شرمندگی برگردم .... و از خجالت .. تا برگردم بگم "نوکرتم " .... آخ که چقد قلق من دستشه . اینکه وقتی به یه نفر بی معرفتی کنم ، و اون بهم خوبی کنه و خوبی کنه و خوبی کنه ، چقد میتونه منو خورد کنه و نابودم کنه ... آخ که چقد منو خوب میشناسی عظمت . . چی میتونم بگم ؟؟ چی دارم که بگم ؟ جز این سر خم کنم بگم غلط کردم ... غلط کردم که تو رو یادم رفت ... واسه ی هر صدم ثانیه ای که تو رو یادم رفت ، غلط کردم ... غلط اندر غلط ........
اون آقاهه می گفت چرا فک میکنین خدا با شما حرف نمیزنه ... آخه مگه میشه کسی که اسمش "توانا تریــن " ه ، نتونه با تو که بندشی و عزیزشی حرف بزنه ؟؟؟ هان ؟؟ میشه ؟؟؟؟ ده نمیشه ..... خدا با تو حرف میزنه ... با اتفاقای اطرافت ... با تپشای قلبت ... با آیه های قرآنش که سر راه چشمات میذاره ... با بارون ... با آدمایی که سر رات میذاره ...
کور نباش ...
کر نباش ...
بی معرفت نباش ....
باهاش حرف بزن ... باهاش حرف بزن ... باهاش حرف بزن ..........
+ پیشنهاد می شود خواندن کتاب "دوستی با خدا" از نیل دونالد والش ... نیل ، مردیه که موفق شده از درونش با خدا حرف بزنه ..
ا 67
و هنگامی که در دریا به شما ناراحتی برسد ، جز او ، تمام کسانی را که (برای حل مشکلات خود ) می خوانید ، فراموش می کنید . اما هنگامی که شما را به خشکی نجات دهد ، روی می گردانید . و انسان ، بسیار ناسپــــاس است .
67 *اسراء*
از یه دکتر پژوهشگر دینی شنیدم که می گفت تفسیر آیات قرآن به سه شکله :
یکی معنای ظاهری
یکی باطنی
و یکی باطنی ِ باطنی
و به طور کل کار هرررر کسی نیست ... منم هیچ وقت قصد تفسیر قرآنو تو این وب نداشتم ... فقط با خوندن هر آیه ، هر اونچه به فکرم رسید رو گفتم بلکه فکرم رشد کنه و اونچه خداجونم دوست داره رو ببینه و بفهمه :) . . .
ظاهر این آیه قشنگ تو رو میفهمم مهربون ترین ... یاد فیلم فوق العاده "زندگی پای" میفتم ... زمانی که پای در اقیانوس یکه و تنها به سوی جایی که نمیدونست در حرکت بود ... فیلمی که کاملا واقعی بود و توی هر لحظش یاد تو میفتادم خداجونم ... اون زمان ، پای ، فقط و فقط تو رو داشت و دیگر هیـــــچ ... حتی اگه تو زمان حال بود و مثلا گوشی و اینا داشت هم ، میون اون همه آب ، وسط اقیانوس ، خط نمیداد ! که از کسی جز تو کمک بخواد ..... و فقط تو بودی و تو بودی و تو ........
خداجونم منظورت از دریا به درک محدود من میتونه ، مکـــانی ناپایدار و پر از مشکلات باشه ... جایی که تو که یه انسان تنهایی هر لحظه ممکنه توسط کوسه ای بلعیده شی ، آذوقت تموم شه ، و یا از نا امیدی رسیدن به خشکی بمیری ....
و خشکی جایی که به ظاهر در اون امنیت داری و در خیال یک انسان ِ سطحــی نگر نیازی به کمک خدا نداری و بقیه هستند که کمکت کنند ...!
درحالیکه همون خشکی هم ، در هر لحظه ، زمـــــانی که خدا بخواد ، تو هیـــــــــــــچ پناهی نخواهی داشت ...
اما ما یادمون میره ...
یه وقتایی که از دریا و مشکلاتمون خلاص میشیم و میرسیم به خشکی ،
یادمون میره یکی بود که ما رو به خشکی رسوند و صدامونو شنید ....
وقتشه توی خشکی هم به یادش باشیم ...
و لحظه لحظه آسایشمونو شکر کنیم ....
که سعی کنیم ، اون " انسان بسیار ناسپـــــــاس " نباشیم . :((((
دوست دارم دوست دارم دوست دارم ^_^
ارباب ... من عادت داشتم که بیشتر عمرمو با دوست نداشتنت بریزم تو سطل زباله ... ارباب ... حالا میفهمم که سپیده ، همون دختری که نیمی از بچگیمو به نفرت ازش ریختم تو جوبای زندگی ، چقدر از من آدم بزرگتریه ، وقتی تو سن من کربلا رفته و من هنوز نرفتم ... ارباب ... اصلا اهمیتی نداره که اون همیشه باعث میشد من درد بکشم و نفرت تو رگ هام راه بندازه ... ارباب ... مهم اینه که بیشتر از من دوسش داری ... ارباب ... من حسود نیستم دوسش داشته باش ... خیلیم دوسش داشته باش .. ولی ... ارباب ...... دل کوچیک من چی پس ؟ ... ارباب ... من میدونم همه عمرم ازت دور بودم ... اما ارباب ... حالا که زجه ی دوست داشتنت به قلبم میکوبه ... ارباب ... میدونم می شنوی ... دوست دارم ... الحمد لله از همین حالا که دعایم را می شنوی و مرا راهی خودت خواهی کرد به اذن پروردگار زیبا و پر شکوهم ... الحمــــد لله ........................